مادر شهید : امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.
مادر شهید : آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟
آقا : بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
مادر شهید: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم.
روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم.
میآییم توی دستههایتان مینشینیم،
ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم.
توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم.
من تا الآن بعضی چیزها را نمیفهمیدم
میگفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را
بین در و دیوار گذاشتهاند،
سینهاش را سوراخ کردهاند.
میخ، مسمار به سینهاش خورده.
نمیفهمیدم یعنی چی.
میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع).
دستش را بستند
و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند.
نمیفهیمدم یعنی چی
گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود،
شغلش این بود،
آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش . . .
میرفت خانه یتیمهایش.
این را هم نمیفهمیدم.
ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست
امروز با ورود شما به منزلمان،
با این همه گرفتاریای که دارید،
وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید.
اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید.
من فهمیدم علی(ع) که خانه یتیمهایش میرفت چقدر بزرگ است
از ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شدهاش و زهرا(س) پی برد.
خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟